
میپرسد در کدام مرحله هستی؟ پاسخ میدهم به گمانم انکار. میگوید به نظر درستش همین است، معمولاً همینطور شروع میشود. درست کمی بعد از فاجعه فکر میکنی حتماً اشتباه بزرگی رخ داده و قرار است همهچیز مثل اولش بشود. و نمیشود. چه چیز بعد از انکار از راه میرسد؟ افسردگی؟ میپرسم. نه! خشم. پاسخ میدهد. در این نقطه، تو از بیتوجهیای که در حقت روا شده خشمگین میشوی. ادامه میدهد. خب این قطعاً منصفانه نیست. میگویم، در حالی که به نقطهای در مقابلم زل زدهام. مراحل بعدی، قرار گذاشتن با خدا، کمک به فقرا، و به شکل احمقانهای مهربان شدن هستند. میگوید و با لبخند ادامه میدهد. بعد از تمام این مراحل است که افسرده میشوی، در حالی که به لحظهی پذیرش رسیدهای. جلوی ساختمان سیگار بکشیم؟ میپرسم و اینکه مراحل مواجهه با فاجعه چه هستند را (دوباره) مرور میکنم. تصویرش ظاهر شده، پاسخ داده که بکشیم، نشنیدهام.