همه به تو فکر می‌کنند!

همه به تو فکر می‌کنند!

امشب روی همه‌ی خیابون‌ها و كوچه‌ها برف می‌بارید. یه عده‌ای ریخته بودند بیرون برای دوردور. بعد که ترافیک شده بود، کز کرده بودند تو ماشیناشون و داشتند به تو فکر می‌کردند. یه عده‌ای رفته ‌بودند رستوران. بعد که منتظر بودند غذاشون آماده بشه، مچاله شده بودند پشت ظرف‌های خرسی‌ِ سس و داشتند به تو فکر می‌کردند. یه عده‌ای عزم سینما کرده بودند. بعد که فیلم تموم شده بود، زل زده بودند به اسامی تیتراژ و داشتند به تو فکر می‌کردند. من هم روی آسفالت برفی قدم می‌زدم. توی خودم بودم و داشتم به تو فكر می‌كردم، كه ناگهان یکی از بالای نرده‌ها تف کرد پایین. تفش کنارم خورد زمین. اومدم اعتراض کنم که خودش رو هم پرت کرد پایین. خودش هم کنارم خورد زمین. فکر می‌کنم قبلش تف کرده بود تا تخمین بزنه چند ثانیه‌‌ی دیگه قبل از متلاشی شدن مغزش مجبوره به تو فکر کنه…