
یادمه یه بار یه جایی یه کسی ادعا میکرد دلیل اصرار معتادها به مصرف دوباره و دوبارهی مواد مخدر در حالی که میدونند مواد مثل سمه، اینه که دوست دارند اون حالی رو که دفعهی اولِ مصرف بهشون دست داده، دوباره تجربه کنند، ولی هیچوقت چنین اتفاقی نمیافته، و اینقدر به این کار ادامه میدن تا در نهایت اون سم نابودشون میکنه. اجازه بدید اسم این مرض رو بذارم «ناتوانی در مواجهه با واقعیت» (Disability of Facing Reality) یا «DFR».
دیشب بعد از تماشای اولین انسان (با عنوان اصلی «First Man»)، آخرین فیلم دیمین شزل، که البته نه داستان داشت، نه کارگردانی، نه تدوین، و انگار خیلی قبلتر از اون چیزی که بشه بهش گفت «فیلم»، متولد شده بود، خیلی رک و روراست نشستم با خودم فکر کردم دربارهی این که چی باعث میشه هر بار که یه فیلم جدید از این بندهخدا میاد بیرون، در حالی که قبلاً مطمئن شدم این بشر آدم کمتوانیه، باز هم با ذوق و شوق وصفناشدنی میرم سراغش، و جوابی بهتر از این که احتمالاً من هم به یه نوعی از DFR مبتلا هستم، به ذهنم نرسید. بله، اعتراف میکنم من با شلاق (با عنوان اصلی «Whiplash»)، اولین فیلم این بندهخدا، خیلی حال کردم، و هر بار که یه چیز جدید ساخته، با کله رفتم سراغش تا دوباره اون حال ناب رو تجربه کنم، ولی زهی خیال باطل، زهی خیال خام. باید جلوی خودم رو بگیرم. باید با واقعیت مواجه بشم. وگرنه کارم میکشه به جاهای باریک!