من دوست دارم تماشاگر باشم

برای من فوتبال مثل سینماست؛ جذاب و دوست‌داشتنی. اما همان‌طور که همه‌ی فیلم‌ها را دوست ندارم، همه‌ی بازی‌ها را هم دوست ندارم. دلم فقط با آن‌هایی است که پس از دیدن آدم‌های روی پرده و داخل زمین قلبم تندتر می‌زند. ولی هیچ‌وقتِ خدا هوس نکرده‌ام یکی از آن‌ها باشم؛ حتی زمانی که اریک کانتونا از پشت محوطه‌ی جریمه آن گلِ چیپ را زد، و همفری بوگارت، عشقش الیزا لاند را توی هواپیما نشاند و از کازابلانکا فراری داد. همه‌ی این وقت‌ها ترجیح داده‌ام شاهدی باشم که جسمش مثل بچه‌ی آدم روی صندلی نشسته، اما خیالش روی پرده و داخل زمینِ چمن این طرف و آن طرف می‌رود. گمان می‌کنم این طوری حالش بیشتر است. کسانی که توپ جلوی پایشان باشد، یا درگیر ماجرایی عشقی و حادثه‌ای باشند، هیچ‌وقت عمیقاً و با فراغ بال لذت نهفته در موقعیت‌های این چنینی را تجربه نمی‌کنند. لذتی که ابداً ترس، وحشت، خستگی، مرگ، شکست، و … ندارد. البته بودن روی پرده یا داخل زمینِ چمنِ واقعی هم مزایایی دارد. مثلاً به آدم فرصت چشیدن طعم شیرین شهرت را می‌دهد. اما خداوکیلی این طعم با طعم تماشای بازی فوتبال و فیلم‌های مورد علاقه‌ی آدم یکی است؟ برای من که این طور نیست. شک ندارم تماشاچی بودن سَرتر است. حداقل تماشاگران بیشتر کِیف می‌کنند.