«صبحانه در تیفانی» (با عنوان اصلی «Breakfast at Tiffany’s») داستان مرداییه که همگی گرفتار هالی شدن؛ یه زن عجیب و غریب که در اوج زیبایی و دلربایی، خیلی بیوفاست و انگار هیچ ارزشی برای مردا قائل نیست! این اخلاق، وقتی در چشم مردا بشینیم، خیلی زننده و نفرتانگیزه، و به سرعت این توهم رو ایجاد میکنه که حتماً پای مرد دیگری در میونه، یا نیت این زن فقط و فقط تیغ زدن مرداست. اما کمکم که با زن آشنا میشیم، میفهمیم این بیوفایی نه به خاطر دلایلی که ذکر شد، بلکه حاصل فلسفهایه که زن داره؛ ایشون نه تنها به مردا، بلکه به هیچ چیز زندگی وابسته نیست و فقط دوست داره سفر کنه. در واقع زندگی رو یه سفر میبینه که باید توش گذاشت و گذشت تا بشه راحت و آسوده بود. باحاله نه؟
صبحانه در تیفانی رو ترومن کاپوتی نوشته، و خیلیها این رمان کوتاه رو پختهترین اثر این نویسنده میدونن، و حتی بودن کسایی که این رمان کوتاه رو با بهترین آثار تاریخ ادبیات همسنگ کردن. بلیک ادورادز هم یه فیلم از روی این رمان ساخته که توش ادری هپبورن نقش زن مذکور رو بازی میکنه. البته این فیلم ابداً همسنگ کتاب نیست و فرسنگها با کتاب فاصله داره. خلاصه، حتی اگه شده به خاطر آشنایی با هالی، که از قضا یکی از مشهورترین و محبوبترین شخصیتهای زن تاریخ ادبیات و سینماست، خوندن صبحانه در تیفانی رو از دست ندید. حال میده. در ادامه هم میتونید بخشی از متن کتاب رو ببینید.
«هالی از ماشین پیاده شد. گربه را هم با خودش برد. سر گربه را، همانطور که توی بغلش بود، خاراند و ازش پرسید: «نظرت چیه؟ اینجا باید جای مناسبی برای مرد قلدری مثل تو باشه. سطلهای آشغال و موشای فراوون. کلی گربهی بیسروپا که میتونی باهاشون ول بچرخی. پس برو پی کارت!». این را گفت و انداختش زمین. اما گربه از جایش جُم نخورد. در عوض صورت شبیه قاتلهایش را بالا آورد و با آن چشمهای زرد که آدم را یاد دزدهای دریایی میانداخت، به هالی نگاه کرد. هالی پایش را به زمین کوبید و گفت: «گفتم بزن به چاک!». دور پای هالی پیچید. هالی داد زد: «گفتم گم شو!». بعد پرید توی ماشین، در را محکم بست و به راننده گفت: «برو. برو. برو.»…»