به نظر من جلال آلاحمد و احمد محمود تنها نویسندههای معاصر ایرانی هستند که هم تونستن «ایرانیّت» رو با پوست و گوشت و استخون زندگی کنن و هم تونستن این زیست رو به شکل ایدهآل توی نوشتههاشون منتقل کنن. اصلاً یه جور روح ایرانی داره نوشتههاشون که نظیرش کم پیدا میشه؛ یه جورایی همجنس اون روح روسی که نوشتههای داستایوفسکی رو غنی کرده. «زمین سوخته»ی احمد محمود هم از این قاعده مستثنی نیست. این رمان روایت بَلاهاییه که توی سه ماههی اول جنگ ایران و عراق سر اهواز و مردمش میاد، و این روایت، به لطف شخصیتپردازی مثالزدنی محمود، به قدری تکاندهنده است که یه جاهایی شما هم به همراه شخصیتها صدای موشکها رو میشنوین، پناه میگیرین، و برای همسایههایی که زیر آوار موندن از ته دل اشک میریزین. این شخصیتپردازی غنی این امکان رو به محمود داده که برای سمپات کردن خواننده نیازی به تیکهپاره کردن آدمها نداشته باشه، بلکه کافیه فقط چند جمله در توصیف پیکرِ زیرِ آوار موندهی یکی از شخصیتهاش که ساعتها شما رو باهاش همراه کرده، بگه تا دلتون پُرِ غم شه. مخلص کلام این که محمود روایتی از جنگ ارائه میده که من حداقل نظیرش رو توی اثر دیگهای (حتی توی مدیومهای دیگه مثل سینما) ندیدم. بخشی از متن کتاب رو ببینید:
«جسدی را که از بنبست بیرون میآورند خونآلود است. جسد خونآلود را روی زمین میگذارند. خواهرِ گلابتون است. خرمن مویش روی زمین پخش میشود. لباسِ خوابِ پنبهایِ گلوبتهداری به تن دارد. رنگ لباسِ خواب بنفش است. گلوبتهها رنگپستهای است. رانِ خونآلودِ خواهرِ گلابتون از زیر لباسِ خواب بیرون زده است. صدایی از دور شنیده میشود که فریاد میزند: یه چیزی بندازین روی این…».