
در ایران، پیش از این که دانههای درشت کاشته شوند، دانههای ریز کاشته میشدند. دانهی گندم تنها چند بند انگشت در خاک فرو میرفت، آنگاه ساقهاش بالا میآمد، خوشه میبست و ثمر میداد. اما چغندر گیاهی بود که غربیها وارد سرزمین ما کردند. آبِ کافی نبود. نعرهی موتورهای دیزلی از راه رسید و زمین، تا عمق نیم متری، محتاج شد به کودهایی که باید شیمیایی میبودند. چغندر در دست پیمانکار تبدیل به پول شد، و پول تبدیل به ابزاری که باید چهرهی زندگی را تغییر میداد. رادیو به کلاته آمد، و صدای خوانندگان شهری را مانند باطلالسحری در ایوان اربابی پراکند. و …
در واقع من زمانی روستا را ترک کردم که روح روستا هم آنجا را ترک کرده بود. و اکنون میگویم: «بهترین جاهای دنیا جاهاییست که ما کودکیمان را آنجا سر کردهایم، به شرطی که دوباره به آنجا برنگردیم».
پ.ن: بر اساس نقل قولی از استاد محمدباقر کلاهی اهری.