خَز بودن!

خَز بودن!

خَز بودن یعنی تلاش شکست‌خورده‌ی آدم‌ها برای به چشم اومدن، برای ممتاز بودن. بنا به این تعریف، دختری که توی کافه از کتاب و قهوه و لاکِ مشکی ناخن‌هاش عکس می‌گیره و می‌ذاره توی اینستاگرامش، خَزه. اون خانوم تلاشی برای «فرهنگی به نظر رسیدن» کرده، و خب شکست خورده، چون کتاب‌خون واقعی نیست. بنا به همین تعریف، مثلاً رامبد جوان، آزاده نامداری، کسایی که حاضر نیستند بدون آرایش دیده بشن، و کسایی که همه‌ی سرمایه‌ی زندگیشون ماشین زیر پاشونه هم جای خوبی نمی‌ایستند، همون‌هایی که تلاش می‌کنند چیزی غیر از اون چیزی که هستند، به نظر برسند و نمی‌تونند.
خَز چند نوعه، از خَزِ مِین‌استریمِ بچه‌بوتیکی که توی مهمونی کفش کالج با شلوار پاچه‌تنگ و پیراهن صورتی چسب می‌پوشه، تا خَز هنری که توی اینستاگرامش می‌نویسه: «زن چشمه، زن باران، و عشق که در وجود جاری!»، و اون که نه شعر، نه فارسی، و نه حتی زن رو بلده، و دلش بلد بودنِ هر سه تا رو می‌خواد. این کتگوری‌ها رو می‌شه به خَز سیاسی، خَز علمی، خَز سلبریتی، خَز بچه‌هیأتی و دیگرانی هم تعمیم داد و مثال‌های جالبی هم آورد. در ایرانِ امروز ابداً کار سختی نیست.
نکته اصلی چیه؟ شناختن خَزها و جدی نگرفتنشون، و گاهی حتی لبخند زدن به (یا در مورد) اون‌ها، و البته پیش‌تر فکر کردن به این نکته که نکنه ما خودمون هم یکی از اون‌ها باشیم؟

پ.ن یک: بر اساس متنی از یکی از رفقای مجازستان که متأسفانه اسمش رو نمی‌دونم!
پ.ن دو: عکس متعلق است به مظفرالدین، دست در دست ملکه‌ی ایتالیا!