داستان
بوی قیمه، طعم مرگ
قابلمهی برنج را با دیسها گذاشت جلوی مادرش و خودش نشست پشت قابلمهی خورش. ظرف سیبزمینیهای سرخ شده را هم کنارش گذاشته بود. درِ قابلمه را برداشت و با ملاقه…
بیشتر بخوانیدمقدمهی عشق
رسول پرویزی در کتاب «شلوارهای وصلهدار» مینویسه: شعر و ادب آن هم در زبان ما مقدمهی عشق و عاشقی است. بروید به کلاسهای ادبیات سر بزنید. آنجا تا بخواهید «لیلی…
بیشتر بخوانیدلیلا فروهر
توی حافظهی شبهای تهران توی همین پنج شش سال اخیر یک شبی ثبت شده که توی آن لیلا فروهر پشت ورودی ایستگاه متروی میدان فردوسی یک سیگار وینستون عقابی کشیده،…
بیشتر بخوانیدتقدیم به تمام جانهای تنها…
سر سهراه طالقانی، روی سکوی ورودی بانک سپه، یه بندهخدایی مینشست و خط مینوشت. اسمش مهرداد بود. روی کاغذای ابر و باد شعر به خط نستعلیق مینوشت و اونارو میفروخت.…
بیشتر بخوانیدنفس عمیق…
شاید همین امروز ظهر که داشت باد خنکی میآمد، جایی در حوالی میدان انقلاب و توی کتابفروشیِ خوشگلی، نویسندهای کتاب لاغر خودش را توی قفسه میان بقیهی کتابها دیده، بَرَش…
بیشتر بخوانیددردی که هست و نیست!
بیحسی در حال حرکت از روزنهی جایِ سوزن به سمت فَک و لبت است. صدای نگرانکنندهی مَته نزدیک و بعد لمس میشود، بعدتر دردی میفهمی، که هست و نیست توی…
بیشتر بخوانیدچادر به سر آمد و محو شد…
داشتیم وسط کوچه میزدیم زیر توپ. لباس راهراه آبی و سفیدم را پوشیده بودم. لباس ایتالیا، مثل همیشه، شمارهی 10: باجو! ناگهان چادر به سر از سرِ کوچه آمد و…
بیشتر بخوانیدجناب آقای رئیسجمهور!
اون روز بعد از ظهر رفته بودم رو تخت خودم داشتم برای خانم لاورن و جیمی کوچولو نامه مینوشتم و از حملهی خمپارهاندازها براشون میگفتم که یهو یکی از سربازا…
بیشتر بخوانیدجادهی ابریشم؛ جادهای رو به تباهی…
این بشری که اینجا داره میگه دوست داره در آیندهی نزدیک خانواده تشکیل بده و حدس میزنه شاید بتونه به لطف تکنولوژی جاودانه بشه، راس اولبریکته؛ کسی که اولین سایت…
بیشتر بخوانید