لطفاً به من نگویید مانولیتو!

لطفاً به من نگویید مانولیتو!

الویوا لیندو یه کتاب داره به اسم «لطفاً به من نگویید مانولیتو» در مورد یه پسر نوجوون به اسم مانولو که دیگه دوست نداره بقیه به چشم بچه بهش نگاه کنند. (همین خلاصه‌ی کوتاه از اسم کتاب هم قابل استنباطه. در زبان اسپانیایی «ito» پسوند تصغیره، و مثل «ک» در زبان فارسی که «پسر» رو می‌کنه «پسرک»، این پسوند هم اگر بچسبه به کلمات اسپانیایی معنی تحقیرآمیز می‌ده به اون‌ها. طبق این توضیح، «مانولیتو» می‌شه «مانولو کوچولو» و اسم کتاب می‌شه «لطفاً به من نگویید مانولو کوچولو»). مانولو در این کتاب، که بخشی از یک مجموعه‌ی بزرگتره (می‌تونید اینجا ببینیدش)، از والدینش می‌گه، و رفتار اون‌ها رو با خودش و برادر و خواهر کوچکترش دائماً با هم مقایسه می‌کنه. کتاب نثر رَوون و طنازانه‌ای داره، و مطالعه‌اش به هر بچه‌ی ۷ تا ۹۹ ساله‌ای شدیداً توصیه می‌شه. بخشی از متن کتاب رو ببینید:
«حدود دو سال بعد، در فاصله‌ی یک شب تا صبح، وقتی این دختر کچل برای صبحانه خوردن از رخت‌خواب بلند شد، یهو دیدیم چند شوید موی وِز بور روی سرش درآمده. چطور چنین چیزی ممکن است که او کچل خوابیده باشد و مودار بیدار شده باشد؟! چنین موضوع عجیبی باید مورد تحقیق و بررسی دانشمندان کل دنیا قرار گیرد. ولی خب آن‌ها به اندازه‌ی کافی سر خودشان را با بیماری‌هایی مثل مالاریا و ایدز و سرماخوردگی شلوغ کرده‌اند که دیگر برای پرداختن به این پدیده‌های غیرطبیعی وقت ندارند. آن روز صبح دقیقاً جلوی چشمم است.»